ديروزسه شنبه نوزدهمين محفل پيشكسوتان جهاد و شهادت درمسجد حضرت ولي عصرعجل الله تعالي فرجه الشريف - مسجدخوزستانيهاي مقيم تهران- در خيايان وزرا جنب پارك ساعي برگزارشد.اين نشست فصلي است و با همت ستودني جناب امير دريابان علي شمخاني و ياران ايشان درهيئت امناي اين محفل كه من هم در آن افتخار حضور دارم ،برگزارمي شود.

يكي از برنامه هاي اين نشست ميزگرد برو بچه هاي مسئول تبليغات جبهه وجنگ مركب ازارتش وسپاه وجهاد وصداوسيما بود .

دراين ميزگرد كه دكترسيد كمال خرازي- وزيرامورخارجه دولت خاتمي - كه در آن زمان رييس ستاد تبليغات جنگ بود وسردارعليرضا مزيناني و من و اميربالار و حجت الاسلام رباني- ازعقيدتي سياسي ارتش ومجيد رجبي معمارازمسئولين تبيلغات ستاد مركزي سپاه و آقاي نواب مسدول فرهنگي جهادسازندگي وغلامرضا كوچك از دوستان صداوسيماي مركزاهواز حضورداشتند به هركس ده دقيقه وقت داده شد تا درباره عملكرد تبليغاتي دوره مسوليت خود براي جمع حاضركه تماما پيشكسوتان جنگ از ارتش وسپاه وكميته و بسيج و جهاد وحتي ژاندارمري هستند،سخن بگويد.

 درآخركه  نويت به من رسيد،  تصميم گرفتم مطالبم را بر روي صدام وامام در اين زمينه متمركز كنم .

گفتم:

صدام درسه زمينه مهاجم بود:

هجوم نظامي كه 5 استان ما را نيمه اشغال كرد و درسياست خارجي و در زمينه تبليغات.

 صدام درسياست خارجي چنان موفق عمل كرده بود كه با اينكه آشكارا به سرزمينهاي ما تجاوز وشهرها وروستاهاي ما را تصرف كرده بود اما با برخورداري ازدستگاه تبليغات قوي كه خود شخصا آن راهدايت و اداره مي كرد وبه كمك رسانه هاي غربي حامي خود ما را مهاجم ومتجاوزمي ناميد.

از هوشياري امام درمقابله با اين شيطنتهاي صدام گفتم كه درجهت خنثي سازي اين ترفندها وقتي اعضاي سازمان كنفرانس اسلامي مركب از ضياء الحق و ياسرعرفات و اولاف پالمه و..درجماران خدمت ايشان آمدند به آنها فرمود :الآن ارتش عراق در سرزمين ماست واين خود دليل آن است كه عراق به ما تجاوز كرده و متجاوزاست. وگفتم با اين بيان هوشمندانه امام ديگر سران سازمان كنفرانس اسلامي نيازي به بررسي بيشتردرباره تعيين متجاوز نداشتند.

گفتم يكي ازكارهايي كه من در دوران مسوليتم در قرارگاه خاتم الانبياء انجام دادم اين بود كه احساس كردم بايد يه اين دشمن نزديك بشوم و با ترفندهاي خطرناك آن مقابله كنم برهمين اساس وقتي درفاوبعضي از فرماندهان عراقي اسيرشدند براي اولين بارازآنها بازجويي تبليغي كردم كه ماحصل آنها در6 تا 7 شماره با عنوان در پشت خاكريزهاي دشمن چه مي گذرد درتيراژ شش نسخه براي امام،آقايان محسن رضايي،شهيد صيادشيرازي، دكتر ولايتي ،دكتر خرازي وآيت الله العظمي منتظري  فرستاده شد كه حاوي نكات تكان دهنده اي بود.

از جمله يكي از افسران توجيه سياسي عراق به من مي گفت: صدام خود شخصا روند تبليغات جنگ با شما را اداره مي كند .او بخوبي زبان دوربين ها را بلد است.

افسر عراقي مي گفت: من شاهدبودم صدام وقتي به يك روستا رفته بود به فيلمبردارمي گفت وقتي من حركت مي كنم از زاويه سمت چپ من حركت كن ودنبال من بيا.

افسرتوجيه سياسي عراق به من مي گفت: صدام براي تحقيرشما ايرانيها شگردهاي خاصي داشت. مثلا وقتي ازقبل مي خواست يه روستايي سربزند، دستور مي داد درسردخانه يخچال يك خانواده روستايي كه وي مي خواست در آن سركشي وارد خانه اوشودماموران عراقي تا مي توانند مرغ وگوشت وكره و..بگذارند. بعد يك راست سراغ  يخچال مي رفت و درآن را باز مي كرد وبعد در حالي كه دوربين گزارشگر تلويزيون عراق سردخانه يخچال فرد روستايي عراقي را نشان مي داد با خنده هاي مخصوصي كه در اينگونه مواقع مي كرد، رو به دوربين مي گفت: شرف الله بكم ! خدابه شما شرافت بدهد!چقدر درعراق عظيم! نعمت فراوان است! در ايران خميني قحطي است وچيزي گيرمردم نمي آيد كه بخورند!

گفتم ما در زمينه تبليغات با دشمني بسيار پر رو طرف بوديم وبراي كاهش تلاشهايش در ايجاد انحراف در افكار عمومي جهاني چاره اي جزخنثي سازي ترفندها وشگردهايش نداشتيم.

مثلا در بهار سال 1361 وقتي مردم دزفول با وسايل نقليه شخصي خود مركب ازژيان و وانت وپيكان نمي توانستند حجم زيادي از اسراي عراقي عمليات فتح المبين را ازمناطق آزادشده تخليه كنند به گوش خود از راديو عراق شنيدم كه ضمن اعلام وضعيت آب وهواي دزفول بعنوان يك شهر اشغال شده توسط ارتش عراق كه از آن با نام ديسفول! ياد مي كرد با كمال  پررويي مي گفت: نيروهاي قهرمان ما هم اكنون در قلب مواضع دشمن مجوس پيشروي مي كنند!

 والبته اين يكي را راست مي گفت چون همزمان با پخش اين خبر دروغ ما اسراي عراقي را سوار قطارهاي انديمشك به تهران كرده بوديم وبه تهران مي فرستاديم! 

گفتم صدام اينقدر درعرصه تبليغات مهاجم بود كه حتي وقتي از ما شكست مي خورد براي انحراف افكارعمومي به فرماندهانش مدال شجاعت مي داد !

ازعمليات فتح مهران در سال 1365 گفتم كه وقتي عراقيهارا از مهران به عقب رانديم، سري به مواضع متصرف شده ازعراقيها زدم. دريكي ازسنگرهاي فرماندهان عراقي مقداري روزنامه ديدم كه صدام رادرحال اهداي مدال شجاعت به فرماندهان ارتش عراق نشان مي داد.

وقتي در بازگشت به قرارگاه اين روزنامه هارا به آقاي شمخاني كه فرمانده قرارگاه مركزي جنگ بود نشان دادم، با ورق زدن آنها به من گفت: رجايي فوري دوربينهاي صدا وسيما راخبركن تا با آنها مصاحبه كنم. پرسيدم: چه مي خواهي بگويي؟ گفت: در اين روزنامه تصويرصدام را در حال اهدا به فرمانده فاتح مهران كه در اين عملیات كشته شده در حال اهداي مدال شجاعت نشان مي دهد.

 دوربين ها كه حاضرشدند،آقاي شمخاني با زيركي و موقع شناسي خاصي در حالي كه روزنامه عراقي را به دوربين نشان مي داد گفت: اين تصويرفرمانده اي است كه مهران را اشغال كرد واكنون با درجه ومدال شجاعتش د ر زيرخاكهاي مهران دفن شده است!

گفتم با وجود توانمنديهاي عراق دراين عرصه ،در عين حال ما امامي را داشتيم كه ازموضع مرجعيت حركت مي كرد و با محبوبيت خاصي كه دربين مردم داشت - وبه اين دليل محبوب بود كه هرگز خود را رهبر بخشي از مردم نمي دانست،- توانست با درايت تمام جنگ را اداره كند.

گفتم من دراين مدت بيش از دوازده سيزده بار توانستم با امام ملاقات خصوصي داشته باشم و سه بار هم توانستم تمام ظرفيت حسينيه جماران را براي رزمندگان فاتح فتح المبين وايام پس از آن در اختيار بگيرم كه در اين ديدارها با سهميه اي كه به يگانها دادم رزمندگان ارتش وسپاه وجهاد وبسيج توانستند با امام ديدار كنند و دريكي از اين ملاقاتها مسول تداركات سپاه – حاج محسن رفيقدوست- كه در كنارمن به امام گزارش ديدار را مي داد حين صحبت كردن از هيبت امام زانوانش مي لرزيد وپايش به پاي من مي خورد!

 گفتم امام با قدرت بي بديل رهبري خود نگذاشت جنگ عراق با ايران به جنگ عرب وعجم  و يا شيعه و سني تبديل شود.

 وقتي گفتم ،امام كه باخود شکنی شکسته نفسی  وكوچك شمردن خويش در برابرعظمت وجودي رزمندگان ومجاهدان اسلام بر منزلت آنان مي افزود ،به خاطره اي اشاره كردم وگفتم پس ازعمليات فتح المبين كه رزمندگان را به ملاقات امام برده بودم ايشان درسخنرانيشان به آنها درعبارتي استثنايي گفتند:ما افتخارمي كنيم كه از هوايي استنشاق مي كنيم كه شما رزمندگان از آن هوا استنشاق مي كنيد كه اين اوج تواضع ومحبت امام را نسبت به رزمندگان اسلام نشان مي داد.

گفتم امام فرهنگ عاشورا را وارد جنگ كرد و كشتگان مارا شهيد دانست و اين مساله مهمي بود.

گفتم در سال 61 كه درشيراز به محضرآيت الله سيد علي محمد دستغيب واز ايشان براي حضور در جبهه دعوت كردم كه پذيرفتند با اشاره به نقش كاريزماي امام گفتند: فلاني اين خيلي مهم است كه يك نفربتواند اين همه آدم را اين همه سال صدها كيلومتربيابان درجبهه ها در سرما وگرما نگه بدارد بگونه اي كه حتي فكر بازگشت به پشت جبهه را هم نكنند.

از معنويت رزمندگان گفتم واز خاطره اي كه درمراسم دعاي كميلي در اهواز شاهد آن بودم كه رزمنده اي را ديدم كه بين جمعيت بلندشده وبا سوال از اين وآن دارد مراسم رابهم مي زند. اورابطرف خود خوانده و به اوگفتم برادر، داري چكار مي كني وچه ميخواهي؟ گفت: من هرروز نذركرده ام زيارت عاشورابخوانم وامروزكه شب شده نتوانسته ام بخوانم و نذرم دارد قضا مي شود! به اوگفتم نگران نباش قضايي در كار نيست. بنشين وقتي مراسم تمام شد وبه مقرت برگشتي زيارت عاشورايت را بخوان .معصومانه پرسيد:اشكالي در نذرم ايجاد نميشود؟گفتم: نه

گفتم دراين عرصه من تشخيص دادم بايد تلاشهايم را درزمينه جنگ رواني بر روي نيروهاي عراقي متمركز كنم كه از كمك دوستاني مانند استاد دكتر حسين چوبين وحجت الاسلام والمسلمين موسوي اردبيلي ابربكوهي كه با لهجه عراقي با عراقيها صحبت مي كردند،بسياراستفاده كردم .والبته دركنار اين كار، راديوي شلمچه را به كمك دوستان سازمان هواپيمايي جمهوري اسلامي ايران راه اندازي كرده و علاوه بر آن با گلوله هاي توپ اعلاميه هاي خود را برسر نيروهاي عراقي پرتاب مي كرديم.

گفتم درمقطعي بعضي ازايراي عراقي تا از خط خودشان به  خط ما تخليه مي شدند قبل از اينكه از ماسيگار وآب بخواهند مي پرسيدند: وين چوبين؟چوبين كجاست؟ واين به آن دليل بود كه  دكترچوبين با اسراي عراقي بسياربا عاطفه ومسلط حرف مي زد وعراقيها كه شاهد تاثير كلام استادانه او بودند از شدت خشم بلندگوهاي ما را كه بر روي خاكريزها نصب شده بودند با رگبارگلوله يا پرتاب گلوله  خمپاره هاي مكرر سوراخ سوراخ مي كردند.

ياد آن روزهاي نوراني و بي كينه به خير.